شب گردی

ساخت وبلاگ
همیشه برای خریدن نان از کوچه باغی می رفتم مسیری که دو سوی آن را دیوار گلی گرفته بود و شاخه ی درخت ها از روی دیوارهای گلی سرک می کشید و گذر مردم را به تماشا می نشست . چندان کوچه را نپیموده بودم که از دور چشمم به اصغر افتاد دیروز که از کوچه ی ما می گذشت توپم همچون تیری از شلیک پایم برپشتش نشست . برگشت و نگاهی غضب آلود به من کرد . بچه ها به او اصغر ترقه می گفتند نمی دانم دلیلش چه بود قدیم برای شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 69 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت: 13:55

ما هر جايي كه هستيم تو هر راهي كه گام گذاشتيم امروز برامون يك رنگ و  طعم و عطر خاصي  داره يك خاطره تلخ يا شيرين به گوشه برچسب امروز چسبونديم سال ها يه چنين روزي تو دلمون عين سير و سركه مي جوشيده كنار همه خاطره هايي كه از آقا و خانوم معلم هاي سخت گير تو چنين روزهايي به يادشون مي افتيم يه معلم هاي خوبي رو هم  واسه هميشه تو خونه دلمون به يادگار گذاشتيم ياد همه معلم هاي خوبي كه اين روز رو برامون شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 34 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت: 13:55

در بانك نشسته بود  منتظر نوبتم بودم يه پيرزني با عينك ته استكاني   جلوم نشسته بود چادرش  را با يه بندكشي به زير چونه ش  گير داده بود گاهي با يه حالت عجيبي برمي گشت به من نگاه مي كرد   با خودم گفتم شايد جايي منو ديده حالا داره بازشناسي مي كنه  يهو تلفنش زنگ زد بلند شد با صداي بلند شروع كرد به نصيحت كسي كه پشت خط بود گاهي تشر مي زد و گاهي نازشو مي كشيد  همه مشتري هاي ميخش شده بودند بالاخره معل شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت: 13:55

شهر در تصرف گروههای سینه زن وزنجیر زن است جوان ها شهر را  قرق کردند هر چهار پنج نفر در حال بالا وپایین رفتن هستند پوششان شکل خاصی دارد مشکی گاهی دستمال یزدی شاید همان چفیه بر دوش انداخته اند گاهی دسته ای عرض خیابان را پر می کند چند پیرمرد  انگشت شمار و انبوهی از نوجوانان در حال سینه زنی هستند . برخی علم و کتل دارند برخی دیگر سعی کرده اند ساده برگزار کنند بچه های کوچک روبروی من جشن گرفته اند شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت: 13:55

دیروز به دعوت یکی از رفقا به خانه ايشان رفته بودم دلیل دعوت هم نذری ای بود که همسایه های ساختمان با هم می دادند دور هم نشسته بودیم از بیرون سر و صدای بچه هایی می اومد که خودجوش هیئت بچگانه ای ترتیب داده بودند در همین حین متوجه فرزند رفیقمان شدم که خیلی آرام و ساکت گوشه ای نشسته بود با تعجب نگاهی به او انداختم و از او پرسیدم چرا نمی ری  قاطی بچه های همسایه مادرش در حالی که با دست اشاره می کرد شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : فرزندمان, نویسنده : shabgardio بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت: 13:55